28 سالگی در گوشه ای از خاورمیانه

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰
 
از خودم میپرسم«تنهایی چطوری میشه ادامه داد؟»
.
.
خیلی وقت ها خیلی جاها شده فکر کنیم چقدر تو راهی که داریم میریم تنها هستیم. من به کرات این احساس و داشتم.. لحظه های خیلی زیادی که احساس کردم از کل دنیا جدا هستم و هیچ کس من و نمیفهمه.
لحظه هایی که تو دنیای خودم غرق شدم و برای تنهایی خودم گریه کردم. خیلی زیاد بودن این لحظه ها.
.

از خیابان کریمخان شروع میکنم به سمت هفت تیر تند تند راه رفتن، تازه از امتحان تافل سازمان سنجش بیرون اومدم.. بعد از سه بار امتحان دادن ، یعنی اینبار میشه؟
.

روی صندلی فرودگاه آتلانتا نشستم، پروازم از ایران تازه به زمین نشسته و برای اولین بار با دو تا چمدون رسیدم این ور دنیا.. به اطرافم نگاه میکنم که پر از ادمهایی هستن که باهاشون هیچ نقطه اشتراکی نمیبینم. احساس میکنم تنهاترین ادم دنیا هستم.
.

توی تاریکی مطلق تو خونه نیمه خالی ، تنها ،این ور کره خاکی نشستم، برق ها رفته.. وسط دسامبر هست ، خیلی ها رفتن سفر و دارن اینجا تعطیلات کریسمس و جشن میگیرن، من اما تو تاریکی روی تختم نشستم به تمام روزهای سختی که بعد این چهار ماه از ایران اومدن به امریکا بهم‌گذشته فکر میکنم.
.

اکثر این مواقع وقتی حس تنهایی پر رنگ ترین حس دنیا برام میشد، شروع میکردم به نوشتن.. نوشتن از اینکه چرا دلگیرم..تا بعد ها بتونم به این احساساتم برگردم و بدونم روزهای سخت و پشت سر گذاشتم و از پس مرحله های مختلف بر اومدم. تنهاییِ خودتون رو در آغوش بکشید، بپذیریدش.. خیلی تلخه، خیلی دردناکه، اما کمک مون میکنه ادامه بدیم.
.

خیلی وقتها توی تنهایی هامون، قدرتی و پیدا میکنیم که در خودمون نمیدیدیم.. فکر میکردیم تنهایی نمیتونیم ادامه بدیم، اما واقعیت این نیست که تنهایی نمیتونیم ادامه بدیم..این فقط یه تفکره. واقعیت اینه که ما تنها به دنیا اومدیم و تنها هم از این دنیا میریم.. این وسط یه وقتهایی حال خوب قسمتون میشه، تنهایی مون پر میشه با ادمهای دیگه، ادمهایی که دوستشون داریم.. ولی یه وقتی یه جایی ممکنه به هر دلیلی از دستشون بدیم.
.
وقتی که حس تنهایی میاد سراغت به تمام چیزهای خوبی که در خودت داری فکر کن..دونه دونه خوبی هاتو، توانایی هاتو، بشمار و خودت و رو در آغوش بکش، برای تمام این مسیری که به تنهایی طی کردی. برای تمام وقتهایی که کسی دردت رو نفهمید، برای تمام وقتهایی که خودت هم دم لحظه های خودت بودی. هیچ کس بهتر از خود ما برای خودمون دل نمیسوزونه. مراقب خودمون باشیم♥️ چرا که وجودمون ارزشمنده
  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

پذیرش

هر قسمتی از زندگی یه شکلیه و احتمالا این قسمت هم باید این شکلی میبوده.

وقتی به زندگی از بیرون نگاه میکنی میبینی اون قدر که سخت میگیریم سخت نیست.

میبینی پذیرش و قاطی شدن میتونه خیلی راهگشا و مهم باشه.

میبینی که پذیرش حتی میتونه قشنگ کنه تمام ناملایمات رو.

پذیرش میتونه از تو آدم بهتری بسازه.میتونه کمک کنه پیشرفت کنی.

حتی شاید پذیرش از بخشای خیلی مهم مسیر پیشرفت باشه.

پذیرش درای جدیدی به روی تو باز میکنه و ذهنت رو پرواز میده.

اما میدونی خیلی ام سخته.اصولا تغییر خوب هم سخته چه برسه به یه سری تغییرات اساسی.

مثل ترک کردن یه رابطه،مثل مهاجرت،مثل قرنطینه ای که خودت رو کردی که سهم خودت رو انجام داده باشی.

میدونی عزیزم،تلاش برای رها شدن از بند محدودیتای فکری و روانی سخته.

اینکه یه روزی بگی هر کی هر کاری باهام کرده تموم شده و رفته،میخوام زندگیم رو تغییر بدم حداقل زندگی دورنیم رو.

بخوام باهات راحت باشم باید بگم دهنت سرویس میشه.

چون خود اون پذیرش مسئولیت و تغییراتی که باید در درونت به وجود بیاری خیلی سخته.

 

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

هجرت

شاید الان از همیشه هم عاشق ترم.

لحظه آخری که ازت جدا شدم بهت گفتم دوستت دارم و گفتی معلومه!

بهت گفتم تو خانوادمی و دوست داشتنت دیگه شده مثل دوست داشتنی که خانوادم رو دارم.بخوام نخوام دوستت دارم.

یه روزی دیدم دارم زیادی از حد به داداشم وابسته میشم.ازش توقعات دارم.

مچ خودمو گرفتم.توقعات رو پایین گذاشتم و به خودم قول دادم همینطوری که هست دوسش داشته باشم.

راستش حس میکنم تو رو هم دیگه همونجوری دوست دارم.تا ابد.

ولی این روزا از همیشه مطمئن ترم به هجرت.تو آخرین بندی بودی که نمیتونستم بازش کنم.

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

کوچ

او ترکمان نکرد

کوچ کرد،

در کوچ کردن،

حزن عمیقی پنهان است.

محمد مرکبیان

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

این روزها

این روزا هم خوشحالم هم ناراحتم.

تنها راه خلاصی از این گوشه خاورمیانه درس خوندن شده.تازه اونم صد در صد نیست.

 

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

بهترین کاری که تو عمرم برای خودم کردم تراپی گرفتن بود.

هزینه و تایم زیادی میخواد ولی اصلا اصلا پشیمون نیستم و تازه به نظرم برام مثل یه سرمایه گذاری بود.سرمایه گذاری روی خود خودم.

به نظر من تراپیست یا خوبه یا افتضاحه و حد وسطی وجود نداره.تراپیست یا ضربه میزنه یا حالت رو خوب میکنه و لعنت خدا بر تراپیستان بد J

من یه شکست عاطفی فجیعانه داشتم.داستان من دل سنگ رو آب میکنه باور کن.از بس که باهام نامنصفانه برخورد شده بود.

مامان و بابام تحصیلکرده و فرهنگی و حمایتگرن اما داستشو بخوای حال خودشونم خیلی خوب نیست ولی نمیفهمن چشونه...من بچه اول خانواده بودم و کلی ضربه اعتماد به نفسی بیشتر از هرچیزی روی من به جا مونده بود.

یه وسواس فکری عجیبی هم داشتم که باعث به هم ریختن درس و یه استرس اضافه شده بود.

من تو تراپی فهمیدم که چه ضربه ها که دکتر شیری و ارگانیک مایندد و مروجان روانشناسی یونگ و قانون جذب به ما نزدن...

روانشناس من طرحواره درمانگره

ما تو جلسه ها اول برای مشکلات من اسم گذاری کردیم و من درکنارش کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید رو میخوندم.به نظرم خیلی خیلی کتاب و راهگشاییه اما واقعا بدون جلسات درمان و فقط با خوندن این کتاب ادم نمیتونه نتیجه بگیره.

خلاصه هر حس و فکر و عمل و احساس استرسم رو شناسایی کردیم.دنبال ریشه اش گشتیم.بعد دنبال راه حل.

یه سری افکار و احساسات اصلا حقیقت نداره.الکیه اکیه.خطای شناختیه.اشتباهات مغزه.باید بدونی و این افکار رو شناسایی کنی.

یه سری به خاطر خاطرات قبلیه.باید نگاه منطقی بهشون بشه.

یه سریش به خاطر اینه که خب یه جاهایی داری اشتباه زندگی میکنی یا نقطه ضعف شخصیتته و بهتره قبولش کنی که آقا من دروغگوام مثلا....باید روش کار کنم.

من 8 ماهه تراپی میرم.راستش همه چیز 100 درصد حل نشده.هنوز دلم برای دوست پسرم تنگ میشه.بعضی وقتا شدید.

هنوز استرس زیاد رو تجربه میکنم بعضی وقتا اما دیگه پنیک نمیشم.

هنوز افکار وسواسیم وجود دارن اما قابل جلوگیری و کنترلن.

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

عشق

عشق قشنگ بود...

تو چشماش که نگاه میکنی فکر میکنی خوشبخت ترین آدم روی زمینی.

تو بغلش که میمونی فکر میکنی که میتونی بمیری،بی حسرت.

از غصه هاش که میگه دلت خون میشه.

موفقیت و پیشرفتش رو که میبینی تو دلت جشن میشه.

میشینی پیش خودت برنامه میریزی برای خوشحال کردن هر روزه اون.

میشینی به یه جاهایی فک میکنی که شاید بتونی آرامشش رو بیشتر کنی.

تو عشق انگار یکیو روی زمین پیدا کردی و از اون تنهایی عمیق دراومدی.

اون از خودتم برات عزیزتره.

حاضری هر کاری بکنی براش.

توی این 8 ماهه که میرم پیش دکتر عزیز تر از جون فهمیدم که چقدر ممکنه خطای روانی و شناختی و شخصیتی تو عشق باشه ها اما باز با همه اینا عشق قشنگ بود.

منم قشنگ عاشق میشما...

از همه چی حاضرم بگذرم.از تاکتیک و تنکیک تو عشق متنفرم.همه رو میتونم کنار بزارم واسش.هرکاری واسه خوشحالیش میتونم بکنم.با جون و دلم اطمینان میکنم...

خدایی دوست دارم عاشقی خودمو.

ولی خدایی،عشق خیلی قشنگه.

میگن رفتنشم قشنگه.

هنوز مطمئن نشدم.

یه جایی رو تو خودم خیلی دوست دارم.

وقتی میبرم...میزارم و میرم...اما از ته دلم واسه اون آدم بهترینو میخوام.

محمدو همینطوری گذاشتم و رفتم.دوست مثل خواهرو هم همینطوری.تو رو هم همینطوری.

رفتن محمد و دوست مثل خواهر خوب بود.به نفعم بود.به زور بهش چسبیده بودم.

عشقت خیلی قشنگ بود و رفتن ازت هم...

دیگه زیاد حرف زدم...باید پاشم برم.فقط بدون من خیلی قشنگ عاشقت بودم.

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

یکی از خصوصیتای دوست عزیز این بود که چهار ساعت باهاش درد و دل میکردی و اشک و آه و در آخر یه چی بگم والا،چه میدونم تحویلت میداد.حس این کارش بد بود آدم فک میکرد داره دغدغه های آدم رو مسخره میکنه.

وقتایی ام که به درجه های بالای عرفان رسیده بود میگفت هیچی ارزش نداره.به خدا فلان چیز ارزش نداره.این از قبلی ام بدتر بود چون آدم اول به شدت حرصش درمیومد که چرا نداره،بابا داره،دهن من زیر فشارش داره سرویس میشه،خودت به خاطر مسایل کوچیک تر از این ساعت ها منو میزاری جلوت و زار میزنی.

من خودم همیشه نمیدونستم کدوم رفتار در برابر غم و استرس دیگران درسته.یه عده میگن همدلی یعنی بگی وااای چقدر سخته زندگیت و این داستانا که ممکنه قضیه برات سخت تر شه.یه عده میگن بگو بابا اینکه چیزی نیست بزرگ میشی یادت میره...که این از قبلی ام برای من سخت تره.

روانشناس و روانپزشکم یه کار خوبی که میکنن و من چندروزه که متوجش شدم اینه که اول میگن وااای چقدر سخت که این فکر رو میکنی یا این حس رو داری و بعد حالا کارای روانشناسانه.یا اینکه وقتی به نظرشون فکر زیاد از حد فیریکیه همونجا توضیح میدن که فکرت ساختگی و اشتباهه و دلیل ضد میارن.

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

تو دنیایی که محمد رضا و علی بندری تولید محتوا میکنن چرا فالو کردن نبات ها و شهرزاد ها و رعناها؟؟؟؟

تو دنیایی که یه دور نگارا برام چندسال از استایل گفته وبه مجله ووگ و بازار دسترسی دارم چرا تیپ های بلاگرها و مزون دارهای تهران؟

تو دنیایی که دکتر تمدنی هست چرا دکترای ارگانیک مایندد و سارانقویِ؟

تو دنیایی که بیل گیتس و مارک زاکربرگ یا حتی ویکتوریا بکهام هستن چرا لایف استایل شبنم شاهرخی و پیکاسووووو و موناکاکاوند؟

تو دنیایی که دوستی مثل آنیتا هست چرا سوگند؟

پشمای خودم از حجم مطلبم ریخت....

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

مجازیای حقیقی

دیگه مطئن شدم محیط اینستاگرام ایرانی ها محیط فوق العاده بدیه.اما دلم نمیاد ازش دل بکنم.چون چندتا آدم هستن که انقدر خوبن که اولا من تو زندگی واقعیم ندارمشون و دوما هم یه تنه سعی دارن که دیگران رو کمک کنن.

اگه حوصله ندارین:

1-کوشیار

https://www.instagram.com/kooshiar/

2-پانته آ

https://www.instagram.com/pv44/

3-هدی

https://www.instagram.com/hodafit/

4-سمیرارحیمی

https://www.instagram.com/samirarahimi/

  • آناهید هیچی