نشستم رو مبل تو خونه به اصطلاح دوست باباش.
رفته دستشویی و من به شیشه در قدیمی دستشویی خونه که چراغ دستشویی روشنش کرده خیره شدم و غم دنیا به دلم نشسته از ناجوانمردی آدمای این روزگار و عشق 3 ساله ای که به دروغاش دارم.به خودم قول دادم ترکش کنم و عشقه انگار وقتی سیفونو کشید رفت تو همون جا.
به خودم قول دادم تلاش کنم و رو پاهام وایسم دوباره و بزارم برم.
تو ذهنم قبل و بعد اون دستشویی فرق کرده بود و من اونجارو ترک کرده بودم و فقط جسمم بود که میخواست قوی و محکم باشه که تموم شه.
به خودم قول دادم دل هیچکسو نشکونم دیگه.هیچ کسو.
من به آه آدما عجیب اعتقاد دارم.
- ۹۹/۰۳/۲۲