28 سالگی در گوشه ای از خاورمیانه

آخرین مطالب

۲ مطلب با موضوع «قوانین زندگی من» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

hbd to me

 

تنها 2 روز از شروع 26 ساگیم گذشته،اما من بزرگ شدم.چقدر من احساس میکنم که بزرگ شدم.

انقدر بزرگ شدم که وقتی دوستم شروع کرد از رابطه جدیدش گفت من اون لحظه هیچ قضاوتی نکردم حتی خوشحالم هم شدم،مثل بچگی هام تو دلم نگفتم من چقدر بدبخت و تنهام و اتفاقات خوب برای دیگرانه...چون میدونم خدا خیلی مهربونه و هوای من رو هم به موقع داره.

اونقدر بزرگ که آدم های اشتباه رو میزارم کنار.حتی اگه سختمه.

در حدی که دیشب که بعد از دو روز مسیج دوستت دارم و میمیرم برات یوهو آفلاین شد،تصمیم گرفتم که پای تصمیمم بر ترکش مصمم تر شم بدون اینکه خودمو آزاری بدم و نه مثل فیریکی ها هی بگم چی شد؟؟؟ و نه مثل ساده بازیای قبلم بی اعتراض به عشق ورزیدن کورکورانه ادامه بدم.

چون یاد گرفتم که دیگه قضاوت نکنم چرا که قضاوت کار بچه گانه و بی رحمانه ایه و من دیگه بچه و بی رحم نیستم.

گیر نمیدم که چی شد؟چون من که نمیدونم شاید داشته کارهای پروژه یا اپلایش رو میکرده،شاید کنار خانوادش و پدرش که مدام از ایران میره بوده،شاید میخواسته تنها باشه.خوش بین هم نیستم چون شاید هم جایی بوده که نباید.

گفتم قضاوت نمیکنم.چون یاد گرفتم قضاوت نکنم.بزرگترین درد قلبم تو 25 سالگی از قضاوت بلند شد و بهترین نصیحت رو هم از زبون خواهر دوستم درباره قضاوت شنیدم که گفت من تورو قضاوت نمیکنم،آدم ها تو شرایط مختلف تصمیم های متفاوتی میگیرن و تو هم بنا به شرایط زندگیت که من درجریانش نیستم تصمیمی گرفتی...

و چقدر حرفش آرومم کرد،جایی که نمیتونستم خودمو به هیچ کس حتی خودم برای کار اشتباهی که کرده بودم ثابت کنم،زمانی که آدم هایی که اونطرف بودن میگفتنتو بدترینی و هیچ جای بخششی نداره،ادم های طرف من میگفتن ولشون کن بابا خوب کردی و هیچکس نمیگفت من میفهممت،من حداقل سعی میکنم بفهممت...

از این حرف ها بگذریم من انقدر بزرگ شدم که دیشب به خودم قول دادم قرص آرام بخش نخورم و نخوردم...6.30 صبح بیدار شدم و با اینکه خوابم میومد بلند شدم،2 بار هم تا حد دراز کش روی تختم افتادم اما خودمو بلند کردم و به خودم گفتم پاداش اینکه الان نخوابی اینه که شب با رضایت از اینکه کلی درس خوندی و کار کردی و صبح زود بیدار شدی میری توی تختت.

من چیزهای خیلی مهمی فهمیدم...

مهمترین چیز اینکه من ارزشمندم،من لیاقت بهترین چیزهارو دارم،من خودم رو دوست دارم و خودمو لایق میدونم.من دستاوردها و ارزشمندی های خودم رو میبینم.من به خودم جرات و جسارت بودن،ابراز وجود و عشق ورزیدن میدم.

 

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

دکتر شیری میگفت از اصل زنانگیتون فاصله نگیرید.میگفت نزارین کاری که بحران میانسالی با مردها میکنه سراغ شما هم بیاد.میگفت زن عشقه افرینشه.

میدونی داشتم فکر میکردم راست میگه.من کتری با مسایل فمینیستی که بعضیاشو قبول دارم و بعضیلشو ندارم،الان ندارم.کلا میگم.من زن بودنم رو دوست دارم.

میگفت حرص تحصیلات و کار و خونه و ماشین تا کجا.

راست میگفت.

نمیخوام دست از سر تحصیلاتم و اهدافم بردارم.امامیخوام زن باشم و عاشقی کنم.ازاین عاشقی منظورم عشق به زندگیه.نه به ادما و هر چیز دیگه ای.همه چیز رو با چاشنی عشق قاطی کردن و لذت بردن.

اگر عاشق زندگی باشی و بتونی با شور و حال و عشق زندگی کنی چقدر همه چیز باحال تره.

میخوام با عشق درس بخونم.با عشق کار کنم.با عشق زندگی کنم.

 

  • آناهید هیچی