تو هیچ وقت تولد منو خودت تبریک نمیگفتی و همیشه باید بهت میگفتم امروز تولدمه.
امسال چهارمین سالیه که تو هستی و راستش من به طرز احمقانه ای امیدوار بودم که یادت باشه و بهم تبریک بگی.
تا چند ساعت پیش که به خودم قول دادم دختر باهوشی باشم و یادم باشه که تو حتی منو یادت هم نمیاد اکثر وقتا.
شایدم یه دختر ناقص و دیوونه یادت بیاد که این اواخر کارای احمقانه کرد.
عکس الکی از خودش گذاشت،قرص آرام بخش خورد و نصف شب زنگ زد چرت و پرت گفت،دیوونه شد و موند و موند و موند.
تا جایی که دید مثکه باید با لگد بزنه زیر ساختمونی که ساخته.
میدونی من نمیدونم کی قراره تو رو فراموش کنم.
اصلا چطوری میتونم.
حتی راستش همین الان دارم فکر میکنم که مگه اصلا میتونم.
قشنگی نگاهت و آرامش بغلتو فراموش کنم.
اما این دفعه به خودم قول دادم بتونم.
یاد خودم بندازم که هیچ وقت نبودی،یاد خودم بندازم که رفتارتون بی انصافانه بود و من نمیخوام قربانی باشم.
خلاصه ما رفتیم اما نمیدونیم کی قراره واقعا بریم.
- ۹۹/۱۱/۱۳