28 سالگی در گوشه ای از خاورمیانه

آخرین مطالب

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

جاهایی که امسال رفتم و احساساتم

2/8/98 تولد دوستم

9/8/98 سفر یه روزه به ویلای دوستم

 

آدم های جدیدی که دیدم

صدف

ماه

شیوا

اردلان

آنیتا

حامد

آدم های خیریه :

ملیکا

آیلا

سمیرا

امیر

سامی

آدم هایی که باهاشون درارتباط نزدیکم این روزا

سمیرا

پری

آدم هایی که مهمن و هستن

نرگس

مامان و بابا و امیر

آدم هایی که کمرنگ ترن اما هستن

گیتی

مهشید

ماندانا

پوریا

 

کارهای کلا جدید

حضور داوطلبانه تو خیریه

شروع کلاس زبان

شروع یوگا

شروع trx

شروع تراپی

رفتن دنبال وام و درخواست اون

 

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

option B

از یه ورزش سنگین اومدم خونه و حالم خیلی خوبه.احساس میکنم نفسم باز شده و قلبم داره هوا پمپاژ میکنه.خداروشکر.

من همیشه مربیای ورزشم رو دوست داشتم.همین شد که خودمم مربی شدم فک کنم.بازم مربیامو دوست دارم.

مربی تی آرا یکسی که میرم یه دختر خوشگل مهربونه خیلی خوش هیکله.از من 2 سال کوچکتره.خوشم میاد ازش.معلومه از خانواده متمولی نیست اما دختر شیک و مهربون و با اعتماد به نفس و پرتلاشیه.

میبینمش هز میکنم.همیشه لباسای مینیمال رنگ تیره شیک میگوشه که خیلی قشنگ ست کرده،آرایش نمیکنه اما موهای مرتب داره.داره به شدت زبان میخونه،میخواد مهاجرت کنه،اعتماد به نفس خوبی داره و معلومه که خودشو دوست داره.امروز میگفت دوست پسرش ذوست نداره هر عکسی توی اینستاگرام بزاره و سفر کردن رو خیلی دوست داره.

یادم میفته که منم خیلی هدف داشتم،خیلی دلم میخواست سفر کنم و دوست داشتم معاشرت کردن رو.

یادم افتاد که دیگه خیلی خودمو دوست ندارم.از همه فاصله گرفتم و همش احساس میکنم خوب نیستم.

یادم افتاد همش به خاطر اونه.نمیگم تقصیر اونه اما به خاطر اونه.انتظاراتی که به خاطرش کشیدم و نیومد....و اون هیچ وقت نمیاد و من میخوام دوباره اون دختره شاد و با اعتماد به نفسی بشم که هدف داره و گذر کرده از کسی که ناراحتش کرده...

  • آناهید هیچی