28 سالگی در گوشه ای از خاورمیانه

آخرین مطالب

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دوست

با اینکه به زندگی کردن علاقمند شدم دوباره ولی این روزا،خیلی برام روزای سختیه و کرونا روانیمون کرده.

البته ارتباطات اجتماعیمم خیلی کم شده و دلم واسه دوستام به شدت تنگ شده.

موهامو رنگ کردم و پیشونیمو بوتاکس زدم اما به خودم میگم من که جایی نمیرم و کسی رو نمیبینم.

از اون ورم به ارتباطات قبل حاضر نیستم برگردم.

فکر میکنم این دفعه که باز به گروه دوستی ای تعلق پیدا کنم چقدر سفت بغلشون کنم و چقدر نگاهشون کنم و چقدر از اینکه پیششون به بطالت بگذرونم لذت ببرم.

باید یه فکری به حال این دغدغه ام بکنم.

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

یه مرضی بین مرض هایی که دارم وجود داره اونم اینه که فک میکنم تا پروفسور سمیعی نشم فایده نداره اما الان این فکراومد سرم

هشتگ پروژه الکی آناهید

برو تو کار همین پروژه های الکی و سرگرم باش جون مادرت و به من گیر نده

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

این روزا دارم از خودم پیشرفت و تغییر میبینم واقعا.

من همیشه سنگ صبور خیلیلا بودم.اما الان دیگه حوصله ندارم.

یه دوستی دارم چندبار خودم نشستم پای درد و دلش و حجم زیادی از غصه و انرژی منفیش رو گوش کردم.

دیدم نه برنامه همینه.ضمنا متوجه شدم بخشی از ننه من غریبم بازیاش الکی،در واقه به طور ناخودآگاه شاید منو گیر اورده دیگه،خالی میکنه روم.

مطمئن بودم میخوام باهاش مهربون باشم و بیرون برم که دنیا رو برای جای قشنگ تری کنم.

هفته پیش مسیج داد و من کلا مسیج ها رو دیر و با فاصله جواب میدم.

یوهو شروع کردا،آره ادب و نظاکت حکم میکنه وقتی دارم باهات چت میکنم توی چت بمونی و اوووه.

اقا من اصلا نمیدونم نظاکت چیه.

خلاصه من خیلی خونسر رفتار کردم و از اون روز رابطه رو به 1 درصد رسوندم.

عذاب وجدان اومد که خرخره ام رو بگیره،نگهش داشتم و گفتم برو بابا.

خودم مهم ترینم.

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

باور

راستش من دلم برای خودم میسوزه،برای اون روزی که 16-17 سالم بودم و دوست مثل خواهرم براش یه اتفاق بد افتاد و پول لازم داشت و من یه وام از اینا که همه رو هم پول میزارن و نوبتی به هم وام میدن برداشتم که بتونم تا سال دیگه مشکلش رو حل کنم و هیچ وقت بهش نگفتم.

واسه اون وقتایی که واسه خوشحال نگه داشتن عشق اول هیچ وقت اقدام به مهمان گرفتن دانشگاه دم خونمون نکردم و میرفتم و یه شهر دیگه  و برمیگشتم و هیچ وقت بهش نگفتم.

و واسه اون سالی که از 10 صبح تا 3 میرفتم سر یه کاری،از تا 6 یه کاری و از 6 تا 12 کتابخونه که زمینه رو واسه رابطه با عشق دوم نگه دارم و هیچ وقت بهش نگفتم.

خیلی کارا برای دیگران کردم اما اینا خیلی صادقانه و بی منت و سنگین تر از شونه هام بود.

بعد الان یاد این افتادم که سال اول این دولت چقدر ماها که طرفدار بودیم با مخالفا بحث میکردیم و دفاع میکردیم.بعد دیدم چقدر ماها صادقانه مظلومیم.چقدر هممون مثل یه بچه پاک و ساده و زود باور و وفاداریم.

  • آناهید هیچی