28 سالگی در گوشه ای از خاورمیانه

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

باور

راستش من دلم برای خودم میسوزه،برای اون روزی که 16-17 سالم بودم و دوست مثل خواهرم براش یه اتفاق بد افتاد و پول لازم داشت و من یه وام از اینا که همه رو هم پول میزارن و نوبتی به هم وام میدن برداشتم که بتونم تا سال دیگه مشکلش رو حل کنم و هیچ وقت بهش نگفتم.

واسه اون وقتایی که واسه خوشحال نگه داشتن عشق اول هیچ وقت اقدام به مهمان گرفتن دانشگاه دم خونمون نکردم و میرفتم و یه شهر دیگه  و برمیگشتم و هیچ وقت بهش نگفتم.

و واسه اون سالی که از 10 صبح تا 3 میرفتم سر یه کاری،از تا 6 یه کاری و از 6 تا 12 کتابخونه که زمینه رو واسه رابطه با عشق دوم نگه دارم و هیچ وقت بهش نگفتم.

خیلی کارا برای دیگران کردم اما اینا خیلی صادقانه و بی منت و سنگین تر از شونه هام بود.

بعد الان یاد این افتادم که سال اول این دولت چقدر ماها که طرفدار بودیم با مخالفا بحث میکردیم و دفاع میکردیم.بعد دیدم چقدر ماها صادقانه مظلومیم.چقدر هممون مثل یه بچه پاک و ساده و زود باور و وفاداریم.

  • ۹۹/۰۷/۰۱
  • آناهید هیچی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی