28 سالگی در گوشه ای از خاورمیانه

آخرین مطالب

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

این روزا شروع کردم درس خوندن برای کنکور ارشد رو.دوست دارم این مدل تجربه هارو.سخته ولی ارزشمنده.

هفته پیش نمیدونم به خاطر اختلالات هورمونی بود یا هرچی حالم خیلی بد بود.از همه چی دلگیر و ناراحت بودم.عصر پنج شنبه تو حیاط دانشگاه تهران راه میرفتم و گریه میکردم.

این هفته خوب بودم.تمام اپ ها جز اینستاگرام رو از گوشیم پاک کرده بودم و کلی احساس ارامش کردم.

دیدم من فقط عاشق تصویرشم.عاشق تصویری که ازش خواستم و با شرایط قبلی من نمیخوام به اون رابطع برگردم.راستش رو بگم میخوام ها ا ز لحاظ احساسی اما نمیزارم اتفاق بیفته چون من باید برای خودم ارزش قایل باشم،باید خودمو دوست داشته باشم.

بعد دیدم حال آدم ها واقعا فقط به حال دلشون وابستس.هوای بارونی جذاب،اگه حال دلت خوب باشه،قشنگ و هیجان انگیزه،اگه حال دلت بد باشه دلگیر و وحشتناک و اشک دربیار.

خلاصه که دوسش دارم اما دارم فراموشش میکنم.حالا به نفعه،نیست یا هرچی رو نمیدونم.من تلاش خودمو کردم.

به چنتا چیز دیگه هم فک کردم.یکی اینکه پرکار و شلوغ بودن یا سرخلوت و ریلکس بودن؟

بعد از تموم شدن درسم تو کارشناسی واقعا سرم خلوت بود،اما به نظرم پیشرفت تو اینه که هی بیفتی تو دل چالش های جدید.

درس خوندن پروسه سخت و طولانی ایه و الان وضعیت طوریه که نمیدونی تهش چی میشه ولی من میرم جلو.

دیروز همین که داشتم به این فکر میکردم که تو این هوای بارونی باحال چرا نمیتونم برم پیاده روی و صبحونه یکی از دوستان دوران دبیرستانم که فکر میکنم الان داروسازی میخونه یا علوم ازمایشگاهی و معمولا سر کار و دانشگاس یه عکس از هوای خفن استوری کرد و یه کافه و محیط کار یا درسش.

دیدم واقعا این لذت بخش تره که تو از همون داستانی که توشی لذت ببری تا اینک قر اینو بزنی که چرا من الان نباید مهمونی و برنامه و ویلای خارج از شهر با کسی که دوسش دارم باشم.همیشه که قرار نیس طبق ساخته های ذهنت پیش بری اصلا گاهی بهتره اونطوری نشه،چون ذهنت شاید عقلش نمیرسه که بهتر از اینم هست.

  • آناهید هیچی