28 سالگی در گوشه ای از خاورمیانه

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

becoming

هر چندوقت یکبار بین نوشتن اینجا و تو دفترم حسابی گیج میشم.من به انرژی خیلی اعتقاد دارم اما نمیدونم انرژی نوشتن تو کدومشون بهتر و بیشتره،نمیدونم.

دارم کتاب میشل اوبامارو میخونم و اونجاها که میگه رفته یه شهر دیگه و درس خونده،تو یه شرکت خوب کار میکنه و وقتی با اوباما آشنا میشه باهم میرن هاوایی برای دیدن خانواده اون وقتی دقیقا هم سن من بود.26

به این فکر کردم که تو 26 سالگی با تمام وجود داشتم تلاش میکردم برای کسی این کارهارو بکنم که اون واقعا قدری ندونست،نمیدونم کارام چقدر قدر داشت حالا اصلا نمیخوام کسی رو قضاوت کنم جدی.

ولی داشتم فکر میکردم که منم یه زندگی هیجان انگیزتر و باحال تر میخوام نه زندگی ای که بشینم ماهی یکبار دلش برام تنگ بشه و بلکه بهم زنگ بزنه و من استرس این رو داشته باشم که اون با بقیه داره شاید تجربه میکنه.

داشتم فکر میکردم من چیکار کردم تا 26 سالگیم و فکرم درگیر چیا بوده

داشتم فکر میکردم چنتامون انقدر تجربه های زندگی کردن مدرن رو داشتیم تو ایران.

دیدم پری دوستم...واقعا دختر پیشروییه به نظر من.شغل دلخواهش رو تجربه کرد.تو یه کشور دیگه رفت و زندگی کرد.سفر میره و اون قدری که دلش میخواد پول درمیاره و یه پسری هم هست که عاشقشه.

راستش منم میخوام خوشحال تر باشم و زندگی موردعلاقه ترم رو داشته باشم.میدونم سخته و نیازمند پلنه و هزارتا مانع ممکنه بیاد جلوی پام....

  • ۹۸/۰۹/۰۵
  • آناهید هیچی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی