28 سالگی در گوشه ای از خاورمیانه

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

finished

نمیدونی دیروز چه احساسات خاصی رو تجربه کردم.

دوشنبه به یکی گفتم از وقتی که این اتفاقا تو مملکت افتاده احساس میکنم دارم اعتقاداتمو از دست میدم و اون بهم گفت این اتفاقا ربطی به اعتقادات ربطی به این مسائل نداره و گفت تو تاریک ترین لحظات زندگیت کی رو جز خدا داری...

همون لحظه خدا رو از ته دلم صدا کردم و از اون روز با خدا حرف زدم و یادم افتاد که من تو اون روزای وحشتناک اصلا نمیتوستم از خدا کمک بخوام...

ولی خواستم و از اون شب هی خواستم که خودش این قضیه رو پیش ببره و من فقط بهش توکل میکنم و وایمیستم و نگاه میکنم.

ازش خواستم عشق و علاقه ام نسبت به اون آدم رو از دلم ببره بیرون و ...

دیروز دوست عزیزم بعد از 5 ماهی که از اون قضیه گذشته بهم مسیج داد و راستش خیلی به اون مسیج احتیاج داشتم و خیلی حالم بد بود و اتفاقا یکی از بغضایی که این چند وقته داشتم از حرفایی بود که دوستم بهم زده بود.

ولی فکر میکنی زنگ زده بود معذرت خواهی کنه؟

اینطوری شروع کرد که من نمیخواستم این قضیه رو کش بدم و نفهمیدم تو چرا با من بد شدی؟

اومدم خیلی راحت و کول باهاش برخورد کنم اما بغضم ترکید.

داشتم براش وویس میفرستادم که تو وویس بغضم ترکید...

گفتم من تو شرایط سختی بودم.

من بزرگترین ضربه زندگیم رو خورده بود.

ح همه کس من بود.

تمام آرزوهای من بود.

تمام امید من بود.

تمام دلخوشی من بود.

و اوکی من ضعیف...

اما خب هر چیزی ممکنه برای کسی به شدت سخت باشه و این قضیه برای من به شدت سخت بود.

از حمله های اضطرابی که تو خیابون بهم دست داد بهش گفتم.

اون روزی که پشت فرمون چشمام سیاهی رفت و نفسم بند اومد و به حالت غش افتادم و از شدت فشار اشک میریختم.

از روزایی که چنتا چنتا آرام بخش میخوردم.

از اون حمله هایی که بعدش اصلا نمیفهمیدم چیکار میکردم.

و گفتم که من بخشیدم و همه اون روزا تموم شده و بی خیال و معذرت خواستم.

و میدونی چی گفت؟

گفت تومنو بخشیدی؟-گفت خیلی ممنونم ازت...لطف کردی...

یادم افتاد که دیگه نیازی نیست چیزی رو به کسی که نمیفهمه توضیح بدم...

ازش معذرت خواهی کردم و گفنم منظوری نداشتم.منظورم بخشیدن اون روزها به طور ذهنی بود...

طاقت نیاوردم و پرسیدم -هنوز هم باهمن؟

گفت -برای اون دختر همون روز همه چیز تموم شد و الان تو یک رابطه جدیه...

باورت میشه؟

یک لحظه همه چیز مثل یه فیلم از جلوی چشمام رد شد و ح از چشمام افتاد

هنوزم ناراحتم که چرا یه زنگ بهم نمیزنه اما اصلا اون آدم ارزش علاقه منو هیچ وقت نفهمید و تصمیم گرفتم هیچ چیزو به هیچ کس به زور نشون ندم و راستش حالم ته دلم خیلی بهتره اما خب تا جای زخم هام خوب شه باید ه روش مرحم بزاره.

و راستش خیلی خوشحالم که همه شون رفتن.دوست احمق حسود و عشق بی لیاقت.

خدایا شکرت

 

 

  • ۹۸/۱۰/۲۸
  • آناهید هیچی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی