28 سالگی در گوشه ای از خاورمیانه

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

یکی از خصوصیتای دوست عزیز این بود که چهار ساعت باهاش درد و دل میکردی و اشک و آه و در آخر یه چی بگم والا،چه میدونم تحویلت میداد.حس این کارش بد بود آدم فک میکرد داره دغدغه های آدم رو مسخره میکنه.

وقتایی ام که به درجه های بالای عرفان رسیده بود میگفت هیچی ارزش نداره.به خدا فلان چیز ارزش نداره.این از قبلی ام بدتر بود چون آدم اول به شدت حرصش درمیومد که چرا نداره،بابا داره،دهن من زیر فشارش داره سرویس میشه،خودت به خاطر مسایل کوچیک تر از این ساعت ها منو میزاری جلوت و زار میزنی.

من خودم همیشه نمیدونستم کدوم رفتار در برابر غم و استرس دیگران درسته.یه عده میگن همدلی یعنی بگی وااای چقدر سخته زندگیت و این داستانا که ممکنه قضیه برات سخت تر شه.یه عده میگن بگو بابا اینکه چیزی نیست بزرگ میشی یادت میره...که این از قبلی ام برای من سخت تره.

روانشناس و روانپزشکم یه کار خوبی که میکنن و من چندروزه که متوجش شدم اینه که اول میگن وااای چقدر سخت که این فکر رو میکنی یا این حس رو داری و بعد حالا کارای روانشناسانه.یا اینکه وقتی به نظرشون فکر زیاد از حد فیریکیه همونجا توضیح میدن که فکرت ساختگی و اشتباهه و دلیل ضد میارن.

  • ۹۹/۰۴/۲۲
  • آناهید هیچی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی