28 سالگی در گوشه ای از خاورمیانه

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

این روزها که آرزوهای بچگیم داره محقق میشه و مرهم درد روزای درناک یکی دو سال گذشته ام میشه.میخوام بدونی از جایی که تو تغییر کنی،خیلی چیزا تغییر میکنه.

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

عزیز مامان اگه بدونی من تو این 2-3 سال گدشته چه گندی تو زندگیم زدم یا حسلبی از وجودم شرمنده میشی یا اگه خیلی باشعور باشی به احساسات عاشقانه و صداقت و میلم به تجربه افتخار میکنی.

من مورد سواستفاده قرار گرفتم.در حقم بی انصافی شد.

نمیدونم خنگ بودم و بچه بازی دراوردم یا چی.

ولی باورت میشه بعد از 3 سال جدیدا فهمیدم چی شده.

من تازه فهمیدم مدل اون رابطه چی بوده....

ولی میدونی چقدر اذیت شدم تا بفهمم.چقدر عذاب وجدان،احساس تنهایی و رها شدگی  و بی ارزشی.

من میزارم تو تجربه کنی،زندگی کنی،بهت قول میدم.

محدودیتی برای خودت و آرزوهات در نظر نمیگیرم و بهت حس ارزشمندی میدم.

در عین حال مراقبتم و ازت حمایت میکنم.

ولی هیچ انسانی کامل نیست و یه سری جاهاشو خودت باید بری.

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

دوست

با اینکه به زندگی کردن علاقمند شدم دوباره ولی این روزا،خیلی برام روزای سختیه و کرونا روانیمون کرده.

البته ارتباطات اجتماعیمم خیلی کم شده و دلم واسه دوستام به شدت تنگ شده.

موهامو رنگ کردم و پیشونیمو بوتاکس زدم اما به خودم میگم من که جایی نمیرم و کسی رو نمیبینم.

از اون ورم به ارتباطات قبل حاضر نیستم برگردم.

فکر میکنم این دفعه که باز به گروه دوستی ای تعلق پیدا کنم چقدر سفت بغلشون کنم و چقدر نگاهشون کنم و چقدر از اینکه پیششون به بطالت بگذرونم لذت ببرم.

باید یه فکری به حال این دغدغه ام بکنم.

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

یه مرضی بین مرض هایی که دارم وجود داره اونم اینه که فک میکنم تا پروفسور سمیعی نشم فایده نداره اما الان این فکراومد سرم

هشتگ پروژه الکی آناهید

برو تو کار همین پروژه های الکی و سرگرم باش جون مادرت و به من گیر نده

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

این روزا دارم از خودم پیشرفت و تغییر میبینم واقعا.

من همیشه سنگ صبور خیلیلا بودم.اما الان دیگه حوصله ندارم.

یه دوستی دارم چندبار خودم نشستم پای درد و دلش و حجم زیادی از غصه و انرژی منفیش رو گوش کردم.

دیدم نه برنامه همینه.ضمنا متوجه شدم بخشی از ننه من غریبم بازیاش الکی،در واقه به طور ناخودآگاه شاید منو گیر اورده دیگه،خالی میکنه روم.

مطمئن بودم میخوام باهاش مهربون باشم و بیرون برم که دنیا رو برای جای قشنگ تری کنم.

هفته پیش مسیج داد و من کلا مسیج ها رو دیر و با فاصله جواب میدم.

یوهو شروع کردا،آره ادب و نظاکت حکم میکنه وقتی دارم باهات چت میکنم توی چت بمونی و اوووه.

اقا من اصلا نمیدونم نظاکت چیه.

خلاصه من خیلی خونسر رفتار کردم و از اون روز رابطه رو به 1 درصد رسوندم.

عذاب وجدان اومد که خرخره ام رو بگیره،نگهش داشتم و گفتم برو بابا.

خودم مهم ترینم.

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

باور

راستش من دلم برای خودم میسوزه،برای اون روزی که 16-17 سالم بودم و دوست مثل خواهرم براش یه اتفاق بد افتاد و پول لازم داشت و من یه وام از اینا که همه رو هم پول میزارن و نوبتی به هم وام میدن برداشتم که بتونم تا سال دیگه مشکلش رو حل کنم و هیچ وقت بهش نگفتم.

واسه اون وقتایی که واسه خوشحال نگه داشتن عشق اول هیچ وقت اقدام به مهمان گرفتن دانشگاه دم خونمون نکردم و میرفتم و یه شهر دیگه  و برمیگشتم و هیچ وقت بهش نگفتم.

و واسه اون سالی که از 10 صبح تا 3 میرفتم سر یه کاری،از تا 6 یه کاری و از 6 تا 12 کتابخونه که زمینه رو واسه رابطه با عشق دوم نگه دارم و هیچ وقت بهش نگفتم.

خیلی کارا برای دیگران کردم اما اینا خیلی صادقانه و بی منت و سنگین تر از شونه هام بود.

بعد الان یاد این افتادم که سال اول این دولت چقدر ماها که طرفدار بودیم با مخالفا بحث میکردیم و دفاع میکردیم.بعد دیدم چقدر ماها صادقانه مظلومیم.چقدر هممون مثل یه بچه پاک و ساده و زود باور و وفاداریم.

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

میدونی 27 سالگی در گوشه ای از خاورمیانه یعنی چی؟

یعنی عدم آگاهی،یعنی ندونستن کوچیکترین حقای خودت،یعنی ارزش قایل نبودن برای خودت.

یعنی سوختن و ساختن و ساختن بی دلیل.

یعنی هر چی به هر کی بگی بابا یه راهی به من نشون بدین.قد قفس تنگ افکار و آرزوهاشون بخوان تو رو هم نگه دارن.

میدونی همین گوشه خاورمیانه خوبی های خودشم داشتا،تو همین گوشه با رابطه این همه سال کار کردم و خرجمو دراوردم.

تو همین گوشه استادم پشت اشتباه وحشتناکم وایساد و گفت من تو رو میشناسم نگران نباش من پشتتم.

تو همین گوشه مدیر قرارادادم خودشو کشت وامم جور شه.

تو همین گوشه شاگردم برای پیشرفت من خودشو به آب و آنیش میزنه.

ولی آی از سقف کوتاه آرزوهای مردم این گوشه و تنگ نظریشون.

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

به نظرم کارا سخت تر از هم نیستن.فقط بعضی کارارو ذهن بلد نیست و شبیهش رو قبلا ندیده.چون راه انجامش رو خودش باید کشف کنه درنتیجه اصلا هیچ دیدی نداره و فکر میکنه سخته.

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

الان خندم میگیره

نشستم توی تخت لپتاپم رو باز کردم جلوم و دارم تو یه عصر قشنگ شهریوری که لیوانه قهوه ای که تو دستمه یه سری داستان میخونم که منو برد تو داستان خودم.

اولین بار توی خیابون دیدمش.

داشتم رانندگی میکردم و برای دوستم تعریف میکردم که تصمیم گرفتم یک مدتی تنها بمونم و وارد رابطه ای نشم و تازه هم راستش فارغ شده بودم.

24 سالم بود اما یکبار هم توی خیابون شماره نگرفته بودم.

از این عرضه ها نداشتم راستش.

اون روز هم من نگرفتم.

دوست عزیز از تر از خواهر برام گرفت.

از چشماش شیطنت میریخت.قیافش خوب بود اما دماغش شبیه دماغای عملی عروسکی بود و خب هیچ حسی هم تو ذلم نبود.

دو روز بعد رفتم دیدمش.

ازش خوشم اومد.

شروع کرد که خونمون فلان خیابونه،فلان دانشگاه درس خوندم،فلان جا کار میکنم،پروژه سربازیم فلان بود.

قدش کوتاه بود و منم که اون موقع فکر میکردم مرد یعنی حداقل 1.85 سانتی مرد قد.

پتانسیل اینکه دیگه جوابش رو ندم داشتم اما ...

خلاصه بعد از سومین قرار فکر کردم که آسمان دهن باز کرده و بالاخره من جواب آدم خوب بودنم رو از این دنیا گرفتم.

پسر خوشتیپ،پولدار،تحصیل کرده و مهربونی که ....

چند ماه باهم بودیم.

توی دلم ساده لوحانه مراسم ازدواجمان و روزای حاملگیم رو هم برنامه ریزی کرده بودم.

با تمام نرهای موجود در زندگیم جز بابا و داداشم قطع ارتباط کرده بودم.

موهامو 1 سانت کوتاه نمیکردم و 6 ماه و کاشت مژه و برای اولین بار کاشت و ژلیش ناخن داشتم چون دوست داشت.

اونم کمتر از جوجه بهم نمیگفت K

تا روزی که نمیدونم چی شد؟خسته شد؟اخلاقم بد بود؟کس دیگه ای پاش وسط بود؟میخواست از ایران بره؟زشت بودم؟رابطمون بد بود؟شخصیت کمی داشتم؟

اوج روزای وابستگیم گفت خسته شده و رفت.من موندم و موی تا وسط کمر و ناخنای فرنچ و پلن هام برای ارتقای رابطمونو و برنامه هام برای سفرهای نرفتمونو و عکس بک گراند گوشیم که عکس خودمون دوتا رو ساخته بودم برای قانون جذب که تا آخر با هم باشیم.

اون موقع مطمئن بودم که تا 1 سال دیگه برمیگرده چون دختری خانم تر و آفتاب مهتاب ندیده تر و سر به راه تر از منم مگه هست؟

میره دوراشو میزنه.منم که هستم دیگه.

برگشت.

ولی با شکل دیگه ای از رابطه.

یک روزی میگفت عدم تعهد لایف استایل آدمای دوزاریه و الان میگفت با هم باشیم ولی بی توقع K

و هزار تناقض دیگه.

هر بار میرفتم به دیدنش به این امید که این دفعه ببینتنم دیگه سر به راه میشه.خوبم امید داشتم ماشالا.شد 3 سال که من هزار تا صبوری کردم و برنامه ریختم و رابطه شروع نکردم و دل شیکوندم که این دفعه منو ببینه بالاخره متوجه کمالاتم میشه ولی نشد که نشد.

تا روزی که فهمیدم کلا قضیه چیز دیگه ایه و پای یک نفر دیگه ردمیون نیست احتمالا و پای 1 میلیون نفر دیگه بی اغراق در میونه.

خط حاشا و طلبکاری سلاح آدم های خیانتکار و پررو و خودشیفته است.

دختره دوزاری چیزیه که من از روز اول به اون دختره بیچاره گفتم درحالیکه اون به من کاری نداشت که.

دختره دوزرای با هزارنفر بود،به خدا که از من خوشگلتر نبود،به خدا که انقدر شخصیت تازه به دوران رسیده و دوزاری ای داشت که وقتی واژه ای رو فارسی میگفت سعی میکرد اصلاحش کنه و انگلیسی بگه،حتی بالاخره زد به خط بلاگری و با لوکیشن داهاتشون تبلیغ ناخن میکرد.

فک کن یه همچین دختر دوزاری ای میگفت که میخواستخ با رویاهای من فقط تفریح کنه و وقت بگذرونه و اگه تونست یه سفر مجانی بره.حتی گفت مرد رویاهای من خیلی دوزاریه و القابی نثار مامانش کرد...

مرد رویاهای فرهیخته در جواب کاراش گفت تو برو گوشی باباتم بگرد،یه چیز پیدا میکنی،مردا همه همینن.من قضیه رو بزرگ کردم.میگفت اصلا تو به اون دوزاری رو دادی.

مر فرهیخته من گفت فقط میخواستم خوش بگذرونم.

این اولین بار تو عمرمه که به اون روزای تلخ فکر میکنم و لبخند میزنم.

 

 

  • آناهید هیچی
  • ۰
  • ۰

تهش

همیشه که نمیشه از ته همه چی خبر داشت،گاهی ام فقط باید جلو رفت.

  • آناهید هیچی